۱۳۸۸ تیر ۲۸, یکشنبه

آقای یزدی! شما این وسط چکاره اید؟

آقای یزدی! شما این وسط چکاره اید؟
ابراهيم نبوي --- e.nabavi(at)roozonline.com
جناب آقای شیخ محمد یزدی!

در گفتگو با خبرگزاری فارس از شما سخنانی نقل شده است که اصلا نه در شان و اندازه شماست، نه به شما مربوط است. نه سوابق و لواحق شما اقتضا می کند در جایگاهی بنشینید که این سخنان را بگوئید، نه خودتان رطب ناخورده ای هستید که منع رطب می کنید. نه نماینده دولتید که اگر اطرافیان هاشمی رفسنجانی از سوی "رئیس دولت قبلی" متهم به دزدی مثلا صد میلیارد شد، شما از طرف همان رئیس جمهور و دوستانش متهم به دزدی ششصد میلیارد تومان هستید. اصلا شما چکاره ای که بیش از رژیم تجویز شده از سوی مقامات مسوول شکر میل می فرمائید؟
اول: گفته اید که " در حكومت اسلامي مشروعيت و مقبوليت با يكديگر متفاوت است و همراهي مردم، براي حكومت مشروعيت ايجاد نمي‌كند." و افزوده اید: " مشروعيت حاكميت در اسلام از طرف خداوند است و مقبوليت حاكميت با همراهي مردم است."
جناب یزدی!
اگر منظورتان از حکومت، حکومت اسلامی است، ظاهرا آدرس را اشتباه آمده اید، اینجا جمهوری اسلامی است و به گفته بنیانگذارش " میزان رای ملت است" نماینده وقتی انتخاب می شود که مردم به او رای بدهند و رئیس جمهور وقتی قانونی است که مردم مستقیما انتخابش کنند. حتی خود جمهوری اسلامی هم وقتی مشروعیت دارد که مردم به آن رای بدهند، وگرنه قطعا شخص آیت الله خمینی ضرورتی نمی دید که رفراندوم برگزار کند، خودش احمد و حسن و حسین و اکبر و تقی را جمع می کرد، پلم پولوم پیلیم می کردند، بالاخره یک حکومتی تشکیل می شد.
خود آیت الله خمینی هم وقتی رهبر شد که مردم گفتند " رهبر ما خمینی یه" وگرنه خداوند که نمی توانست ایشان را بردارد و بنشاند در جماران و بگویند ایناهاش، این رهبر شماست! اساسا مهم ترین شکل انتخاب رهبر در ایران یا هر جای دیگری انتخاب طبیعی رهبر است. مثلا فکر می کنید اگر ملت ایران همه جمع شوند و یک سال صبح تا شب داد بزنند که "رهبر ما خاتمی یه، یا رهبر ما هاشمی یه" مثلا شما چه غلطی می خواهید بکنید؟ فرضا صد تا یا دویست تا یا هزار تا( به اندازه وسع تان) آدم می کشید، بعد هم فرار می کنید می روید جزایر برمودا و از شرتان راحت می شود این ملت. این حکومتی که شما تعریفش را می کنید که مشروعیتش را خدا می دهد، هنوز ایجاد نشده، اگر آقای مصباح یزدی به شما گفته قرار است دو سال دیگر حکومت اسلامی ایجاد کنیم، شما عجله نکنید، فعلا خلبان حالش خوب نیست همه کار می تواند بکند جز این که ترتیب آن خانم را بدهد.
آقای شیخ محمد یزدی!
در سخنان تان فرموده اید که " آقای هاشمی در خطبه دوم موضوع بذر ترديد افشاندن را مطرح كردند كه بايد از ايشان پرسيد چه كسي براي اولين بار اين بذر را در جامعه گسترش داد." و افزودید: " قبل از انتخابات چه كسي نامه نوشت و گفت "آتش فتنه را دور سازيد " هنوز كه انتخابات آغاز نشده بود، آيا اين نامه بذر ترديد نبود. قبل از انتخابات چه كسي به مقام معظم رهبري نامه نوشت و در آن نامه اشاره كرده بود كه در خيابان‌ها آتش فتنه برپا شد و چنين و چنان خواهد شد؟ آيا اين بذر ترديد نبود كه در زمينه انتخابات افشانده شد؟ آيا خود هاشمي رفسنجاني با نامه بدون سلام خود بذر ترديد را نيفشانده است."
آقای یزدی! نامه ای که می فرمائید را که ما نخوانده ایم، رهبری خوانده است و احتمالا شما، و طبیعتا ملت ایران یک نامه سربسته را نخوانده در دلش تردیدی ایجاد نمی شود، پس اگر تردیدی ایجاد شده از جای دیگری بوده. اولا من به شما می گویم که اصلا مردم ایران به ذهن شان هم خطور نمی کرد که چنین تقلب بزرگی و چنین تخلف بی نظیری رخ بدهد، به همین دلیل اصلا کسی تردیدی نداشت که موسوی با آن همه حمایت انتخاب می شود و دلیل این همه بی سروسامانی از این است که کسی باورش نمی شود که یک دولت با همراهی شش آدم بی حیثیت شورای نگهبان رای مردم را بدزدد و با آن این همه هم پز بدهد. از اینها گذشته، کجای این تردیدها غلط بوده، ما عقل مان نمی رسید و خوش بین بودیم، ولی هاشمی رفسنجانی می دانست با چه مارمولک هایی طرف است و فهمیده بود چه می شود. و مگر نشد چیزی که ایشان گفته بود؟
ایشان گفت آتش فتنه را دور سازید، یعنی تقلب نکنید که مملکت به هم می ریزد، مگر مملکت به هم نریخت؟ ایشان قبل از انتخابات پیش بینی کرد که اگر تقلب کنید مردم به خیابان می ریزند و چنین و چنان خواهد شد. مگر همین نشد؟ چه انتظار دیگری داشتید، مردم که گفته بودند که " اگر تقلب بشه، ایران قیامت می شه" دولت هم که به عنوان متقلب اصلی از سه روز قبل آماده باش داده بود و در روز باشکوه انتخابات نیروی ضدشورش به خیابان آورده بود و اس ام اس را قطع کرده بود، پس دولت هم می دانست که مردم تحمل تقلب را نمی کنند. هاشمی رفسنجانی هم که در این چهل روز که مردم آمدند خیابان و کشته شدند، یک کلمه حرف نزد. اصلا خانه اش تحت محاصره و خودش در سکوت مطلق بود. انتظار داشتید چه اتفاقی بیفتد؟ اگر شما رای آورده بودید و وزارت کشور خاتمی اعلام می کرد موسوی رئیس جمهور است، شما آن وزارت کشور را سر خاتمی خراب نمی کردید؟
مگر سالها روضه نخوانده اید که مسلمان برای گرفتن حق اش تا مرز شهادت می رود؟ مگر ائمه شیعه بخاطر اینکه حکومت را بگیرند، جنگ نمی کردند؟ حالا مردم رای داده اند و دولت مال آنهاست، حق شان را بدهید. اگر امروز بدهید شعارشان آرام تر است، اگر بگذارید دو ماه دیگر بخواهید بدهید، باید بخش راست خشتک تان را از جزیره ابوموسی پیدا کنید، بخش چپش را از منطقه فریمان. شما چرا فکر می کنید مردم چنین شوخی های احمقانه ای را تحمل می کنند؟ از یک طرف می گوئید مردم حق جوی ایران و مردم شهید پرور ایران و از طرف دیگر انتظار دارید حق مردم را بخورید و مردم از حلقوم تان بیرون نکشند؟ این ملتی که ما می بینیم این حق را از حلقوم شما و رهبری و آن دکتر عقب مانده و آن سردار پهناور می کشند بیرون.
جناب آقای یزدی!
از هاشمی رفسنجانی پرسیدید شما چکاره اید که دستور آزادی زندانیان را می دهید؟ و در سخنان تان آورده اید که " هاشمي‌رفسنجاني در نماز جمعه پيشنهاد مي‌كند كه بازداشت‌شدگان حوادث انتخابات آزاد شوند، ايشان رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام هستند و بايد به مسائل در حيطه كارشان بپردازند، كار آزاد يا بازداشت‌كردن دستگيرشدگان بر عهده دستگاه قضايي است." و افزوده اید: " من به عنوان يك فرد از آقاي هاشمي رفسنجاني مي‌پرسم كه شما چه كاره هستيد كه مي‌گوييد دستگيرشدگان انتخابات بايد آزاد شوند، اگر خيرخواه مردم و نظام هستيد، بايد توجه كنيد كه در بررسي‌ پرونده اين افراد بايد دقت بيشتري شود."
آقای یزدی! من برایتان توضیح می دهم که هاشمی رفسنجانی چکاره مملکت است. ایشان رئیس شما هستند. در مجلس خبرگان که حق تعیین رهبر را دارد، ایشان بر اساس انتخابات خبرگان رئیس آن مجلس است و شما معاون ایشان هستید. در شورای تشخیص مصلحت نظام هم که شما یکی از اعضای ناچیز آن هستید، ایشان از همان روز ازل رئیس مجمع بوده است. حالا شما بفرمائید چکاره اید؟ اگر به آقای هاشمی ربطی ندارد که چون رئیس مجمع و بطریق اولی هماهنگ کننده قوه قضائیه و مجریه است، یک ربط کوچکی دارد که بگوید زندانیان را آزاد کنید، به شما به عنوان عضو شورای نگهبان که هیچ ربطی ندارد که بگوئید که زندانیان را مجازات کنند. آقای یزدی! شما عقل تان نمی رسد که مصلحت تان را تشخیص بدهید، این پیرمرد وقتی می گوید دستور آزادی را که نمی دهد، مصلحت شما را می گوید. به حرفش گوش کنید. اگر دست به زندانیان سیاسی بزنید یا زودتر آزادشان نکنید، این ملت خانه تان را روی سرتان خراب می کنند. یک خیرخواهی نصیحت تان کرده، چرا اینقدر خاکبازی می کنید، دل به کار بدهید، شما که از جوانی با مسائل قضائی آشنا هستید، بفهمید. آن میم را آن لام برد. این ملت ول بکن نیستند. اگر بموقع و با رافت و انسانی رفتار کنید، ممکن است بتوانید برگردید خانه قم و زندگی تان را بکنید، وگرنه پول لاستیک دنا هم بردنی نیست، سنت مصادره را خودتان بنا گذاشتید، یک ریال پول از این مملکت نمی توانید ببرید، و تازه ببرید، کجای دنیا جا دارید. شاه با آن رابطه نیکویش در جهان در حالی که در اکثر جاهای دنیا یک کاخ داشت، آخر کار با اسم مستعار در آمریکا عمل جراحی کرد. ظلم به مردم عواقب خوبی ندارد. چرا نمی بینید؟ چرا گوش تان صدای مردم را نمی شنود؟
جناب آقای یزدی!
اگر پای قضاوت به میان بیاید، بی تردید شما و پسرتان توسط همین رئیس جمهور و دوست پالیزدارش بیش از تمام خانواده هاشمی فساد مالی کردید. اگر هاشمی لقب سردار سازندگی دارد، شما ده سال رئیس قوه قضائیه ای بودید که آیت الله شاهرودی یک مجتهد مسلم که همه او را به فضل و کمال می شناسند و ترا نمی شناسند گفت که " ویران خانه ای" را از شما گرفته است. شما که نه کارتان را بلد بودید انجام دهید و جز ویرانی در قوه قضائیه کاری نکردید، نه نقشی در جامعه مدرسین دارید که هر روز از جانب آنان حرف می زنید و شکوه آنان را برمی انگیزید و روحانیت قم از دست دارو دسته شما می خواهد عازم نجف شود. نه کسی در قم قبول تان دارد، نه دنیای تان پاک است و نه کسی صلاحیت سیاسی برایتان قائل است، مردم هم که از شما بیزارند، شما چکاره ای؟ اصلا به شما چه که در کار بزرگان دخالت می کنید؟ یعنی کار مملکت به جایی رسیده که فقط شیخ محمد یزدی صاحب ویرانخانه قضایی مدافع رهبری است. با همین ریش می خواهید بروید تجریش؟ لااقل کسی به هاشمی جواب می داد که یک نقطه مثبت در پرونده اش بود. شما چه می گوئید؟
آقای یزدی!
این کشور آن کشوری نیست که با دستگیری صد نفر و اعدام بیست نفر بشود آن ویرانخانه ای که انتظارش را دارید. نه شما و نه فرزندتان که در جرائم مالی شما شریک اند، نمی توانید برای مدت زیادی روی این وضع حساب کنید. من به عنوان انسانی که عقل دارم به شما نصیحت می کنم، خطبه های نمازجمعه آقای هاشمی را ده بار گوش کنید و صد بار رونویسی کنید و سعی کنید خودتان را از این ویرانخانه ای که ساختید نجات دهید. وقتی که فردا برسد، ممکن است کارها براحتی امروز نباشد. شما باید بفهمید، وقتی هاشمی آن خطبه را می خواند و از این همه عقلای مملکت یکی شان هم علیه او حرف نمی زند و فقط شما حرف می زنی، یعنی اوضاع بیش از این حرف ها خراب است. قاچ زین را بچسبید که سواری پیشکشتان وگرنه ناچار می شوم به همان لقبی صدایتان کنم که در قم پیش از انقلاب صدایتان می کردند و هنوز هم قدیمی ها به همان اسم صدایتان می کنم اما من خوشم نمی آید به ضعف جسمانی کسی اشاره کنم .
ابراهیم نبوی
26 تیرماه 1388

هشت معجزه یا معجزه عدد هشت

یکشنبه ۲۸ تير ۱۳۸۸
هشت معجزه
ابراهيم نبوي
e.nabavi(at)roozonline.com

هشت معجزه احمدی نژاد که پیامبران بزرگ الهی نداشتند

عصای موسی: حضرت موسی عصا را به اژدها تبدیل می کرد و به مردم کمک می کرد، حضرت محمود باتوم را به نیروی ضد شورش تبدیل می کند و به جان مردم می اندازد.
کشتی نوح: حضرت نوح در کشتی اش همه جور جانوری را نگه می داشت، حضرت محمود در کابینه اش همه جور جانوری را نگه می دارد.
دم عیسی: حضرت عیسی مرده ها را زنده می کرد، حضرت محمود در یک ماه ظهورش در دوره جدید صد زنده را مرده کرده است.
زبان سلیمان: حضرت سلیمان با هر حیوانی می توانست به هر زبانی حرف بزند، حضرت محمود با هیچ آدمی هم نمی تواند حرف بزند.
جمال یوسف: حضرت یوسف آنقدر زیبا بود که هر وقت زنان او را می دیدند به او خیره می شدند و دستشان را می بریدند، حضرت محمود طوری است که تا تصویرش پخش می شود، زنان می گویند خاموش کن مرده شور اون قیافه نکبتت رو ببره
کتاب آسمانی: معجزه حضرت محمد کتاب آسمانی بود که بر وی نازل شد، معجزه حضرت محمود کتاب " معجزه هزاره سوم" بود که بر فاطی الهام شد.
مرغ ابراهیم: معجزه حضرت ابراهیم این بود که چهار مرغ مرده را زنده کرد، معجزه حضرت محمود این بود که در چهار سال کاری کرد قیمت مرغ سه برابر بشود.
شق القمر: یکی از معجزات حضرت محمد این بود که کره ماه را در عربستان به دو نیمه کرد و در حقیقت شق القمر کرد، معجزه حضرت محمود این بود که در نیویورک دور خودش هاله نور دید.
نقل از کتاب قصص الائمه الکفر، فصل محمود پیامبر، صفحه 234

یازده قسمت از بدن آیت الله خامنه ای که به آن نیازی ندارد

گوش: رهبری نیاز به گوش ندارد، چون افرادی که با او حرف می زنند، همان چیزهایی را می گویند که خودش گفته است، به همین دلیل اصلا نیازی به شنیدن آنچه گفته است، ندارد.
چشم: به گفته پزشکان رهبری نیاز به چشم هم ندارد، چون دشمنانی را که وجود ندارند و شبیخون کرده اند از ده هزار کیلومتری می بیند.
دست: رهبری نیاز به دست ندارد، چون همه جا دست دارد، و مشکلی هم احساس نمی کند.
معده: به گفته پزشکان رهبری نیاز به معده ندارد، چون اگر داشته باشد، ممکن است گرسنه اش بشود و یادش بیفتد که مردم گرسنه اند، به همین دلیل اصلا نیازی به آن ندارد.
دماغ: به گفته پزشکان دماغ یا برای احساس کردن بوی خطر است، که رهبری اصلا این بو را احساس نمی کند، یا برای نگه داشتن عینک است که عینک به درد کسی می خورد که بخواهد از چشمش استفاده کند، که ایشان بدون عینک هم در جریان همه چیز هست.
سایر انگشت ها: اصولا به گفته پزشکان سایر انگشت ها( بجز انگشت اشاره) یا برای گرفتن چیزی است یا برای دادن چیزی به کسی، ایشان که همه چیزها را گرفته، چیزی هم نمی خواهد بدهد، می ماند یک انگشت اشاره که هر وقت بلندش می کند، بیست تا روزنامه نگار می افتند زندان.
پا: انسان شناسان معتقدند عضوی به نام پا برای رفتن است، وقتی همه چیز پیش شما بیاید، نیازی به رفتن ندارید.
ابرو: ابرو یک عضو در صورت است که معمولا یا برای خوشگلی است یا برای حفظ امنیت نظام، وقتی کسی نتواند بگوید بالای چشم آقا ابروست، و اگر بگوید باید برود زندان یا حداقل سه هزار کیلومتر فاصله بگیرد، ابرو به درد آقا نمی خورد.
خال لب: رهبری به خال لب دوست گرفتار نمی شود، برخلاف رهبر سابق( آیت الله خمینی که به خال لب دوستش گرفتار شد) ایشان یک خصوصیتی دارد که هر کس به او توجه کند، در هر حال گرفتار می شود، به همین دلیل نیازی به خال لب ندارد.
سیستم عصبی: سیستم عصبی برای نشان دادن واکنش است، مثلا شما دارید سقوط می کنید، سیستم عصبی به شما هشدار می دهد، یا در یک سطح شیب دار بطرف پائین هستید، سیستم عصبی به شما می گوید که دارید پائین می روید، یا شب ها صدای مرگ بر دیکتاتور می شنوید، سیستم عصبی به شما می گوید باید زودتر یک کاری بکنید. به گفته پزشکان معالج رهبری این سیستم مدتهاست از بین رفته است.
غدد اشکی: معمولا غدد اشکی در انسان این خاصیت را دارد که وقتی اشک تولید می کند، انسان آرام و معتدل می شود، در رهبری هر وقت اشک تولید می شود، مثل هجده تیر 78 یا بیست و پنجم خرداد 88 یک روز بعد تعداد زیادی ادم یا زندانی یک مجروح می شوند، به نظر می رسد بخش فریاد حنجره ایشان با غدد اشکی کارکردش تغییر کرده، به همین دلیل وجود آن غیر ضروری است.
نقل از کتاب طب الکبیر اثر محمد سرورالدین از دانشگاه آکسفورد، صص 220-228

هشت مساله اساسی در سقوط هواپیمای کاسپین

سقوط هواپیما یا تصادف اتومبیل مثل فوتبال مستقیما با وضع سیاسی کشور رابطه دارد، هفته گذشته در جریان پرواز هواپیمای فوکر در مسیر تهران ایروان 152 نفر کشته شدند، یکی از کارشناسان کاسپین گفته است که در این شرکت هواپیمایی همه می دانستند این هواپیما نقص فنی دارد و نباید پرواز کند، اما مثل خیلی چیزهای دیگر پرواز کرد و مثل خیلی چیزهای دیگر در مملکت ما سقوط کرد، بیایید ببینیم چه چیزهایی در مملکت ایراد دارد که ملت ما یا دائم در سقوط هواپیما کشته می شوند، یا تصادف رانندگی یا درگیری خیابانی
اول: رهبری، خودش معلول یک حادثه است و از نظر آناتومی اشکال فنی دارد و برای پرواز مناسب نیست.
دوم: رئیس جمهور رادارش کار نمی کند، یا هاله نور می بیند، یا تصور می کند با پیغمبر حرف می زند، یا از نظر محاسبات و فنی ایراد دارد، اصلا چنین موجودی برای امر پیچیده ای مثل پرواز مناسب نیست.
سوم: فرمانده ارتش، خودش بطور طبیعی 150 کیلو اضافه بار دارد و اگر سوار هواپیمای سالم هم بشود، آن هواپیما دچار نقص فنی خواهد شد.
چهارم: فرمانده نیروی هوایی، مهم ترین فرماندهان نیروی هوایی ایران به دلیل سقوط هواپیما کشته شده اند.
پنجم: مسوول سازمان هواپیمایی و زارت راه و ترابری، تقریبا همه مسوولان وزارت راه و سازمان هواپیمایی کشوری خودشان در سقوط هواپیما کشته شده اند، چه انتظاری از مردم عادی داریم؟
ششم: قطار باربری، پنج شش سال قبل یک قطار باربری که ده نفر خدمه داشت تصادف کرد و 350 نفر در این تصادف کشته شدند. پس مشکل از هواپیما هم نیست.
هفتم: ماشین های سواری، هر سال در ایران ما رکورددار بیشترین تصادف هستیم و به اندازه یک جنگ یا ده انقلاب هر سال قربانی تصادف می دهیم، سالانه 35 هزار نفر در تصادفات جاده ای می میرند.
هشتم: راهپیمایی سکوت: یک ماه قبل در تهران سه میلیون نفر در سکوت راهپیمایی کردند، آنها حتی شعار هم نمی دادند، نمی دویدند و با هم حرف نمی زدند، فقط راه می رفتند. در نتیجه هزار نفر زندانی و صد نفر کشته شدند.
نتیجه گیری اخلاقی: یک عکس احمدی نژاد، عکس خامنه ای، عکس شاهرودی، عکس لاریجانی و عکس مرتضوی را داخل هر وسیله نقلیه ای بگذارید قطعا تصادف می کند. ربطی به سرنوشت هم ندارد.

نامه علی کاظمینی به رهبری حکومت اسلامی

نامه علی کاظمینی به رهبری حکومت اسلامی

بسمه تعالی
رهبر محترم جمهوری [حکومت] اسلامی
باسلام

من علی کاظمینی هستم،76 ساله خداوند تبارک تعالی 2 پسر به من عطا نمود که آنها را حسن و حسین نامگذاری کردم حسن 22 ساله به ندای رهبرانی که یکی از آنها حضرتعالی هستید روز 17 شهریور 57 به میدان ژاله رفت تا بهمراه سایر همفکرانش بر علیه رژیم شاه تظاهرات کند. در تجمعی که برای آن مجوز نداده بودند حاضر شد و عوامل سفاک شاه به ادعای آنکه تجمع غیرقانونی است با جمعیت برخورد کرد و حسن شهید شد. تا چند روز قبل، شاه را عامل ریختن خون فرزندم می دانستم.

دانشگاه تهران پس از 30 سال پیشرفت

چند روز قبل نوه 19 ساله ام، پسر حسین که پدرش او را به یاد عموی شهیدش حسن نام گذاشته بود، به ندای رهبرانی به خیابان انقلاب رفت تا بهمراه همفکرانش بر علیه حقی که از کف داده بود، تظاهرات کند. در تجمعی که برای آن مجوز نداده بودند حاضر شد و عواملی به ادعای آنکه تجمع غیر قانونی است باجمعیت حاضر برخورد کرد و حسن دیگر به خانه برنگشت .حال که شما فرموده اید مسبب خونهای ریخته شده دعوت کنندگان مردم به خیابان ها هستند باید گفت: رهبر محترم کشور، قبول فرمائید که یک بام و دو هوا نمی شود اگرخونخواهی از دعوت کننده تظاهرات صحیح باشد، پس من بایستی خونخواهی پسرم که در 17 شهریور 57 خونش ریخته شد را از امام مطالبه کنم و اگر خونخواهی از سردمداران حکومتی که به مخالفین خود حتی اجازه ابراز مخالفت در یک تظاهرات آرام را هم نمی دهند، صحیح باشد، پس خونخواهی نوه 19 ساله ام از شما فقط معنی میدهد و لاغیر.

بیست و دوم تیر ماه 88-کاظمینی

بسیج لشگر مخلص خدا بود

بسیج لشکر مخلص خدا

بسیجی کتک میزند
بسیجی نماز جمعه را به خون میکشد

مشاهدات تکان‌دهنده‌ی یک پزشک از شنبه‌ی خونین

مشاهدات تکان‌دهنده‌ی یک پزشک از شنبه‌ی خونین

چهار هفته از روزی که سبزپوشان و سبزاندیشان تهرانی، قربانی قهر و سرکوب وحشیانه‌ی نیروهای لباس شخصی، انتظامی و شبه نظامی شدند، می‌گذرد. آن روز چهره‌ی سبزها، سرخ شد و در تمام این چهار هفته، زخم‌های آن روز هنوز پیکر جنبش سبز را جریحه‌دار نگه داشته است.
به گزارش سایت موج سبز آزادی، یکی از پزشکان شجاع تهرانی که ترجیح داده خود را «پزشک گمنام» معرفی کند، گزارشی را به دست ما رسانده که حاوی اطلاعات تکان‌دهنده‌ای درباره فجایع صورت گرفته در روز شنبه سی‌ام خرداد ماه است. اگرچه بررسی و ارزیابی صحت جزئیات این گزارش در شرایط امنیتی فعلی ممکن نیست، ولی در مجموع با توجه به همخوانی کلیات این گزارش با شواهد دیگر، می‌توان به آن اعتماد کرد.متن ارسالی را به طور کامل و بدون هیچ جرح و تعدیلی، و تنها با اندکی تغییر برای پیراستگی و ویراستگی متن، به خوانندگان «موج سبز آزادی» ارائه می‌کنیم.
من پزشکی هستم که خوشبختانه یا متأسفانه شاهد عینی فجایع تکان‌دهنده و وحشتناک شنبه‌ی خونین 30 خرداد از نزدیک بوده‌ام.
تاکنون به دلایل مختلف نخواسته‌ام یا نتوانسته‌ام گوشه‌ای از حقیقت فجایعی را که به چشم خود دیده‌ام، نقل کنم. ولی اینک تصمیم گرفته‌ام، ولو به هر قیمت، پس از گذشت چند هفته، گوشه‌ای از فجایع تلخی را که خود شاهد آن بوده‌ام، برای همه‌ی هموطنانی که زخم آن روز بر روحشان جاری است، حکایت کنم. باشد که گفتن حقیقت از بار فشاری که این روزها بر من وارد شده، بکاهد و نیز ادای دینی باشد بر آن مظلومان حق‌خواهی که در آخرین لحظات حیات دنیوی آنان، اینجانب تک و تنها بر بالینشان بوده ام و در حالی که چشمانم در نگاهشان گره خورده بود، جان به جان‌آفرین تسلیم کردند. باشد که در تاریخ این دیار مظلوم ثبت گردد، و اگر فرصتی بود و عمری، همه را با ذکر جزئیات در دفتری گرد خواهم آورد تا آیندگان بخوانند و عبرت بگیرند. ولی هم‌اینک در این فرصت به همین مقدار یادآوری آن روز خونین بسنده می‌کنم.
من هم مانند بسیاری از شما شاهد جنایات فجیع و جاهلانه برادران بسیجی بوده‌ام. من یک پزشک هستم و شخصا از داخل آمبولانس شاهد بودم که در مقابل ایستگاه متروی نواب، از پشت‌بام مسجد لولاگر چند نفر بسیجی با اسلحه کلاشینکف و ژ3 بصورت مستقیم به مردم تیراندازی می‌کردند و خود شخصا دیدم مغز پسری جوان را که روی سکوهای سیاه‌رنگ مقابل مترو پخش شده بود. آیا باز هم از جنایات بسیجیان بگویم؟
من خود شخصا از داخل بیمارستان امام خمینی و از پشت نرده‌ها دیدم که - در حالی که در همه‌جای دنیا گلوله‌های گاز اشک‌آور هوایی یا منحنی زده می‌شود - در اینجا در میدان توحید و در فاصله چند متری من، جوانی در اثر اصابت مستقیم و هدف‌گیری شده‌ی گلوله بزرگ و داغ گاز اشک‌آور و اصابت آن به گردنش، خون از گلویش فواره زد و درجا بر روی زمین افتاد و کشته شد.
من خود در خیابان جمالزاده از داخل یک آمبولانس شاهد بودم که بسیجی‌های موتورسوار چگونه با زنجیرهایی که در دست داشتند، از پشت بر کمر پسران و دختران می‌زدند، و دیدم که چگونه دختری پس از ضربه‌ی شدید و وحشیانه‌ی زنجیر یک بسیجی موتورسوار بر کمرش، از شدت درد ناله‌ای سر داد و با صورت بر روی آسفالت افتاد.
من شخصا شاهد بودم که در تقاطع خیابان کارگر شمالی و بلوار کشاورز، مقابل کیوسک نیروی انتظامی، ون‌های سفیدرنگ سپاه با پلاک شخصی توقف می‌کردند و دستگیرشدگان را یک به یک بی‌هیچ دلیلی از آنها پایین می‌آوردند و در اختیار 50 نفر بسیجی که در آنجا تونل وحشت! تشکیل داده بودند، می‌گذاشتند تا از تونل باتوم، چماق، زنجیر و فحش‌های برادران عبور کند، و سپس پیکر خون‌آلود و نیمه‌جان وی را دوباره به داخل ماشین می‌انداختند و سپس نفر بعدی... و فردا که از آنجا عبور می‌کردم، هنوز سنگفرش آنجا خون‌آلود بود.
من خود یک بسیجی را دیدم که لابد به علت خوردن موتورش به مردم! مجروح شده بود و او را به بیمارستان آورده بودند. وقتی به چفیه‌ی دور کمر وی دقت کردم، متوجه شدم که در زیر این چفیه یک قمه‌ی بزرگ پنهان شده است! خدایا چه می‌بینم، چفیه و قمه؟! قمه و بسیجی؟! و وقتی از او پرسیدم بچه‌ی کجایی، گفت که ما از طرف سپاه شهرری (سپاه جنوب تهران) اعزام شده‌ایم! خدایا اعزام برای کدام نبرد و مقابله با چه کسی؟!
شاید هیچ کس دیگر نداند که کشتگان این روز و یا شهدای خونین‌بدن این روز خدا، نه [آن‌طور که فرمانده‌ی نیروی انتظامی گفته است] 20 نفر، بلکه حداقل چندین برابر این تعداد بوده‌اند. به گونه‌ای که فقط در بیمارستان امام خمینی 22 نفر از مجروحین ورودی در 24 ساعت اولیه به سردخانه منتقل شدند؛ یا در بیمارستان رسول اکرم (ستارخان) 16 نفر از جمله دو کودک 4 و 9 ساله! (می‌توانید صحتش را از دانشجویان پزشکی این بیمارستان سؤال کنید) و یا در بیمارستان شریعتی 9 نفر. این در حالی است که حداقل نیمی از کشته‌ها و مجروحین به بیمارستان بقیة‌الله سپاه و ولیعصر ناجا منتقل شده‌اند.
و دست آخر اینکه بنابر اطلاع یک دوست معتبر در پزشکی قانونی، تا این زمان، حداقل 140 نفر در شنبه خونین 30 خرداد تاوان آزادی‌خواهی خود و ملت خود را پس داده‌اند. تازه این در شرایطی است که بسیاری از آنها روزهای بعد به خیل شهدا پیوستند؛ از جمله زن جوان باردار سه ماهه‌ای که باتوم برقی آن‌چنان با شدت بر سرش خورده بود که دچار ضربه مغزی شده بود و پس از یک هفته در کما بودن، در نهایت به همراه جنین خود به حق پیوست. ظاهرا ضارب بسیجی وی از روی موتور، به جای فرد دیگری، وی را مضروب ساخته بود، و تازه بعضی از مردم فکر می‌کنند که کشته‌شدگان فقط ندا و چند نفری هستند که از پشت دوربین‌ها دیده شده‌اند و جنایت‌ها فقط همان‌ها بوده است که در صفحه‌های تلویزیون‌ها و اینترنت دیده‌اند!
هرگز، هرگز! جنایات آن چند هزار متأسفانه برادر غافل بسیجی که از روز جمعه از شهرستان‌های مختلف با اتوبوس به تهران آمده بودند و پس از تحریک احساسی و بی‌منطق در نماز جمعه، آن‌چنان شدند که در روز شنبه آن‌گونه با خواهران و برادران خود رفتار کردند. نکته جالب اینکه گروهی از مضروبین، خود بسیجی‌هایی بودند که تنها جرمشان برای باتوم خوردن از گروهی دیگر از بسیج، داشتن چفیه و دستار سبزشان بوده است! و هرگز از یاد نمی‌برم صحنه‌ای که یکی از همین بسیجی‌های سبز در روی تخت اورژانس، کارت بسیجی فعال خود را درآورد و در برابر دیدگان ما و دیگران پاره پاره کرد و بر بسیجی بودن خود لعنت فرستاد!
آری، این است عاقبت حکمرانی جهالت و بی‌خردی و تعصب کور بر یک مملکت: برادر علیه برادر، بسیجی علیه ملت، بسیجی علیه بسیجی! و هرگز و تا آخر عمر از یاد نمی‌برم آن لحظه‌ای را که در نیمه‌های شب بر سر بالین جوان خوش‌سیمایی که محاسن کوتاهی داشت و دستبند سبز به دست گره زده بود و در اثر شلیک مستقیم گلوله، کبد و طحالش از بین رفته بود و در حالی که بر روی یک برانکارد در محوطه اورژانس بیمارستان امام قرار گرفته بود (چون نه تختی وجود داشت و نه حتی فضایی خالی) و قبل از آنکه من و دوست دیگری CPR (احیاء) بی‌حاصلی برای او انجام دادیم، در آخرین لحظات با لبخند و در حالی که به نقطه‌ای خیره شده بود، آرام سه بار گفت : یا حسین، یا حسین، یا حسین ... و سپس جان به جان‌آفرین تسلیم کرد.
عمق جنایتی که من دیدم، آن‌قدر فجیع بوده که هیچ‌گاه به ذهن شما نیز خطور نخواهد کرد، و اینکه چگونه تعدادی از دستگیرشدگان را آن‌چنان در زیر شکنجه مورد مهرورزی قرار داده بودند که دو روز بعد جنازه‌ی آنها را به سردخانه بیمارستان امام آوردند و از آنجا به پزشکی قانونی و از آنجا به سردخانه‌ی میوه و تره‌بار جنوب تهران! و هرگز هیچ‌کس جز ما عمق این فاجعه را نفهمیده است و نخواهد فهمید، چرا که هرگز آنها را به سردخانه متروک میدان بهمن تهران و یکی دو سردخانه دیگر در همان حوالی راه نخواهند داد ...
الملک یبقی مع الکفر ولایبقی مع الظلم
پزشک گمنام تهران 25 تیرماه

۱۳۸۸ تیر ۲۷, شنبه

ماجرای ناروشن یک قتل جنازه ی سوخته ترانه ی موسوی در حوالی قزوین



ماجرای ناروشن یک قتل جنازه ی سوخته ترانه ی موسوی در حوالی قزوین
• قتل ترانه ی موسوی همچنان در هاله ای از ابهام قرار دارد. اخیرا اطلاعات تازه ای در مورد این قتل منتشر شده است ...
اخبار روز: http://akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=22505پنج‌شنبه ۲۵ تير ۱٣٨٨ - ۱۶ ژوئيه ۲۰۰۹


قتل ترانه ی موسوی همچنان در هاله ای از ابهام قرار دارد. وبلاگ «زیرزمین» اخیرا اطلاعات تازه ای را در مورد قتل وی منتشر کرده است:
دوستان ترانه موسوی، از بازداشت‌شدگان هفتم تیر در درگیری‌های مسجد قبا، گفته اند که خانواده‌ی وی از یافتن جنازه‌ی سوخته‌ی ترانه در حومه‌ی قزوین خبر داده‌اند.یکی از دوستان ترانه موسوی دیروز برای پیگیری وضع ترانه با منزل پدری او تماس گرفت و با خبر مرگ ترانه و یافتن جنازه سوخته‌اش ـ بین کرج و قزوین ـ مواجه شد.
خانواده ترانه از بازگویی مکان و زمان تشییع جنازه وی خودداری کردند و گفتند نمی توانند توضیحات بیشتری دهند. پس از پیگیری ها و تماس های مکرر دوستان ترانه با منزل وی، خانواده موسوی از آنان خواستند که دیگر تماس نگیرند و در برابر سخن یکی از دوستان ترانه که گفته بود خانواده او باید نوع مرگش را به جامعه اطلاع دهند و به رسانه ها بگویند که ترانه دستگیر شده و پس از دستگیری به این سرنوشت دچار شده است شنیده بودند که ما صلاح کار خود را بهتر از شما می دانیم و نمی خواهیم در تشییع جنازه اش کسی حضور داشته باشد.
ترانه موسوی به گفته یکی از دوستانش - که نمی خواهد نامش فاش شود - روز هفتم تیر در حوالی تقاطع میرداماد و خیابان شریعتی کلاس آرایشگری داشته است. او اتومبیل خود را در یکی از خیابان های فرعی بین حسینه ارشاد و میرداماد، پارک می کند و پس از دیدن تجمع مردم در خیابان قبا و اطراف حسینه ارشاد با یکی از دوستان خود تماس می گیرد و به او می گوید که پیش از رفتن به آرایشگاه بهتر است سری به مسجد قبا بزنند و با دوست خود در نزدیکی مسجد قبا قرار می‌گذارد. وی که به گفته دوستش مانتوی سبز به تن و شالی سبز به سر داشته است درحالیکه در خیابان شریعتی منتظر یکی از دوستان خود بوده است از سوی مأموران حکومتی دستگیر می شود و در هنگام دستگیری، دوست وی که به محل قرار نزدیک می‌شده از دور وی را می بیند. ترانه را سوار به ونی می‌برند. شواهد دستگیری ترانه به همین جا ختم نمی شود و چند نفر از دستگیرشدگان واقعه مسجد قبا در تماس هایی با خانواده‌ی وی، خبر دستگیری اش را به آنان اطلاع می دهند. ترانه موسوی در زمان دستگیری شماره منزل و یکی از دوستانش را به چند نفر از دستگیرشدگان می دهد و از آنان می‌خواهد در صورت آزادی با خانواده اش تماس گرفته و خبر دستگیری اش را به آنان اطلاع دهند. کسانی که در آن روز همراه با ترانه به ساختمانی در حوالی پاسداران منتقل می ‌شوند گفته اند که او مدام گریه می کرده و می گفته است نه برای تجمع که برای شرکت در کلاس آرایشگری در آن محل حضور داشته است. اما برخی از دوستانش خبر داده اند که ترانه در راهپیمایی های مسالمت آمیز روزهای ۲۵، ۲۶ و ۲۷ خرداد شرکت داشته است و حتا پیش از انتخابات نیز با حضور در زنجیره سبز، حمایت خود را از اصلاحات و آزادی در ایران ابراز می کرده است.به گفته یکی از دوستان ترانه، پس از دو هفته از دستگیری او، فردی ناشناس با منزلش تماس گرفته و به مادر ترانه خبر بستری بودن وی را در بیمارستان امام خمینی کرج می دهد. این ناشناس به مادر ترانه می گوید که مردم دخترش را پس از تصادف، به آن بیمارستان رسانده اند. مادر ترانه به ناشناس می گوید برخی تماس گرفته اند و ترانه را در درگیری های مسجد قبا و در بازداشگاه دیده اند اما ناشناس می گوید ترانه ربطی به حادثه مسجد قبا ندارد و احتمالن قضیه اش ناموسی ست؛ چراکه می خواسته با شلنگ سرم خودش را حلق آویز کند. او پارگی رحم و مقعد را نیز دلیل بستری شدن ترانه ذکر می کند. خانواده ترانه به آن بیمارستان مراجعه می کنند اما مسوولان بیمارستان بستری شدن ترانه موسوی را تکذیب می کنند و تنها یکی از پرسنل می گوید که دختری را با موهای بافته شده دیده است که چند نفر با ظاهری به گفته او «حزب اللهی» بیهوش می آورند و بیهوش می برند.جملاتی که این ناشناس در مکالمه تلفنی با مادر ترانه بیان می کند نشان می دهد که ماموران وزارت اطلاعات و لباس شخصی ها می خواسته اند ذهن خانواده ترانه را از سیاسی بودن قضیه منحرف کنند و به آنان بقبولانند که دخترشان از نظر اخلاقی مشکلاتی داشته است تا خانواده نیز پس از شنیدن خبر مرگ فرزندشان، از پیگیری و پی جویی درباره چند و چون مرگ وی خودداری کنند.

ممانعت خانواده ترانه موسوی از دادن اطلاعات درباره تشییع پیکر وی و چگونگی درگذشتش عجیب به نظر نمی رسد؛ چراکه تمامی خانواده های قربانیان حوادث اخیر از سوی حکومت و وزارت اطلاعات تهدید می شوند و به آنان گفته می شود در صورتی که تشییع پیکر عزیزانشان و مراسم کفن و دفن و ختم آنان با حضور مردم و با شیون و ناله برگزار شود مشکل حاد دیگری برای یکی دیگر از عزیزانشان اتفاق خواهد افتاد.

ترانه موسوی اکنون تنها به خانواده اش تعلق ندارد و متعلق به همه ایرانیان است؛ بنابراین پیگیری وضعیت او و چگونگی درگذشتش وظیفه تک تک ماست. این که من نمی توانم با نام خود این اخبار را منتشر کنم؛ این که دوست ترانه نمی تواند نامش را بگوید؛ این که خانواده ترانه درباره فرزندشان هیچ حرفی نمی زنند همه از خفقانی حکایت دارد که امروز بر جامعه ما حاکم است. من از دوستانی که وظیفه خود می دانند به راحتی و به سرعت این نوع اطلاع رسانی را محکوم کنند می خواهم به جای نشستن و محکوم کردن این و آن، درباره ترانه تحقیق کنند و خبرهایش را به گوش نخست ایرانیان و سپس جهانیان برسانند تا شاید از بیش از این شاهد قربانی شدن ترانه هایمان نباشیم.لازم است بگویم عکس ترانه را نیز یکی از هنرجویان آموزشگاه آرایشگری و از دوستان ترانه در اختیار وبلاگ زیرزمین قرار داد.

منبع: وبلاگ زیرزمین

۱۳۸۸ تیر ۱۹, جمعه

توافق شوم بین حکومت و دولت کودتا با انگلیس

چندی پیش خبر ذیل را به نقل از منابع غیر معتبر دیده بودم اما به دلیل مطمئن نبودن منبع آن ، از انتشار آن ابا داشتم. اما حرکات و موضع گیریهای اخیر رسانه پیر استعمارگر مرا برآن داشت که این خبر را ولو برای یکبار خواندن هم که شده منتشر کنم. متأسفانه BBC در تحلیل ها و موضعگیریهایش سعی در القاء مفاهیمی ضد مردم و همجهت با دولت کودتا دارد که به قول دوستی در واقع تبدیل به شعبه ای از صدا و سیمای ضرغامی و کودتاچیان شده است. به هرحال تجربه تاریخی ملت ایران به یاد میآورد که انگلیس هیچگاه بی جهت برای کسی غش نمیکند......
توافق شوم بین حکومت و دولت کودتا با انگلیس
بر اساس اخبار دریافت شده در روز یکشنبه هفته گذشته وزیر دفاع انگلستان مخفیانه سفری به تهران داشت. این سفراز طریق دوبی با هواپیمای غیرتشریفاتی امارات صورت گرفته است.
این سفر مخفیانه تنها یک روز بطول انجامیده است و وزیر دفاع انگلستان جلسه یی با حضور دکتر ولایتی مشاور بین المللی علی خامنه ایی، منوچهر متکی وزیر امورخارجه حجت الاسلام میرحاجزی رئیس دفتر عمومی اطلاعات و امنیت رهبری و محمد گلپایگانی رئیس دفتر رهبری داشته است فکر میکنید پشت این پرده مذاکرات چه گذشت؟


در این جلسه درخواست هایی از طرف نمایندگان علی خامنه ای بیان شده است که بدین شرح میباشد:
یک - عدم حمایت از مردم و جنبش صورت گرفته توسط آنها.
دو - پوشش ندادن خبرهای مربوط به حوادث اخیر و انتخابات توسط بی بی سی.
سه - آزاد سازی پول مجتبی خامنه ای و یا حداقل افشا نکردن اسم صاحبان حساب.

آما به چه قیمتی؟؟؟
دولت انگلیس با توافق روی بیست در صد از این رقم و برداشت بیش از 300 میلیون دلار برای آزادسازی آن موافقت نمود.همچنین الغای جو آرام در ایران توسط بی بی سی و رفع پارازیت از این کانال توافق شد.و اینگونه شد که پارازیت های روی این کانال حذف و تجمع بسیجیان مقابل سفارت انگلیس لغو گردید.

این روزها با مشاهده برنامه های بی بی سی روی هاتبرد کاملا به چرخش موضع این کانال در قبال تحولات اخیر پی خواهید برد که مدام سعی در الغای این امر به مردم دارند که آرای موسوی همان 14 میلیون بوده است.
در خاتمه یک جمله به مردم ایران:

اگر در قیام تان به حمایت بیگانگان دل خوش کرده اید کاملا در اشتباهید و سرنوشت خود و کشورتان را خودتان باید رقم بزنید و خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهد مگر خودشان بخواهند.